من زندگي مي كنم

ساخت وبلاگ
تا حالا شده بشنوی برف باهات حرف می زنه؟ اصلا شده برف باهات حرف بزنه؟ فک کنم کسی تابحال در همهمه شهر مخصوصا شهرهای بزرگ صدای برف رو نشنیده باشه اما امروز با من حرف زدن :-) برف آروم و بررمق و تند می اومد و دختری با کابشن سبز و شال گردن قرمز و چتر قرمز زیر برف. برف که روو چتر می خورد به حرف می اومد. یادم نیس آخرین بار کی برف ها باهام حرف زدن اما اونقد صدای دلنشین و زبر و یکنواختی داشتن که فقط باید ازش لذت برده می شد. خب دارم به عملم فکر می کنم و ناراحتم از نتیجه اش. فک کنم برف ها داشتن در این باره باهام حرف می زدن: نگران نباش، درست میشه برف ها داشتن عجیب طنازی می کردن. برف و بوران و باد. پسر رفتگزی رو دیدم که از سرما توو خودش پیچیده بود. کاش می رفتم اون یکی کابشنم رو براش می آوردم تا اونم لذت ببره. کاش یه بار دیگه ببینمش من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

این روزها چقدر از خواب بیدار شدن صبح ها برام سخت شده چه نصفه شب بخوابم چه سر شب، بازم سخت بیدار میشم بازم هر روز که روو تخت با خودم کلنجار میرم بیدار بشم برم سر کار یا نه اون روز مرخصی بگیرم به خودم میگم که این روز هم برو دختر خوب، فردا می تونی نری. هر روز با وعده سر خودم رو گول می مالم :-) اما هیجان روزهاش قشنگه. هیجان شب هاش هم خوبه وقتی که داریم دنبال هتل و هواپیما و آدرس ها و جاذبه های دیدنی هستیم خیلی خوبه قسمت سختش بیدار شدن از خواب و قسمت قشنگش هم این هدف های کوچولو کوچولوی جدیدمون من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

این روزها زیاد از ایوانکا حرف زده می شود. از اینکه چقدر مورد علاقه پدرش هست. اینکه چقدر باهوش و شیک و خوش لباسه. دقیق که میشم روو قیافه ایوانکا زیبایی قابل توجهی دیده نمیشه. خیلی از دخترها و خانوم های دوروبر همه مون هم خیلی خوش تیپ تر از او نباشن به همون خوش هیکلی و خوش لباسی هستن. به نظر من از شرایط خاص اجتماعی اخیرش که بگذریم ایشون آدم نکته بین و دقیقی باید باشن. در سنی که اون هست خیلی از خانوم های ایرانی ورد زبونشون هست: از ما دیگه گذشته و پیر شدیم. اما ایوانکا به نظر نمی رسه به این امر خیلی اهمیت بده. چند روز پیش توو مترو شاهد گفتگوی دو خانوم جوان بودم. فهمیدم که اولی حدودا 32 سال و دومی 38 سالشه. اما اما اما با روحیه های بسیار داغون. هر دو از همسو جدا شده. اولی: دو ساله جدا شدم به مادر شوهرمم گفتم بیا دختره رو هم ببر خودت بزرگ کن من حوصله اش رو ندارم. از بی تفاوتی و بی احساسی کلامش حرفی نمی زنم. دومی: چند وقت پیش به خواهرم زنگ زدم گفتم بیا بریم برا من انگشتر بخریم آخه همین الان با یه آقایی رفتیم محضر عقد کردیم پول داد گف برو برا خودت انگشتر بخر. اولی: ازدواج دوم؟ دومی: آره، یه مرد من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

روزگار ما کار والدین خیلی سخت نبود. شاید هم بود اما روزگار این همه پیچیده نبود که کارشون سخت تر بشه. این روزا با این همه کشفیات و خلاقیتهایی که شاهدش هستیم والد شدن خیلی خیلی وظیفه سخت و سنگینیه. والدین خیلی باید حواسشون جمع باشه. فقط برآورده کردن خورد و خوراک و پوشاک مهم نیس. روح بچه ها رو هم باید حفاظت نمود. کودک آزاری که به نظرم یکی از وحشیانه ترین کارای روی زمینه و شاید کودکی به اجبار یا ترس یا ناآگاهی یا شرم تجربه اش کنه. سایه این تجربه وحشتناک می تونه تا آخر عمر بر روی زندگی اون کودک باقی بمونه. با افرادی در زندگی روبرو شدم که در بچگی مورد آزار یا سوء استفاده واقع شدن و در بزرگسالی به فکر انتقام جنسی از هر جنس مخالفی  بودن. با افرادی روبرو شدم که به دلیل سوء استفاده جنسی در کودکی، تا سنین بزرگسالی نتونستن این خاطره رو فراموش کنن و با وجود زیبایی و کمالات فراوان، همچنان مجرد باقی موندن و نتونستن اعتماد کنن به کسی. تجربه های جنسی زمانی که خیلی زودتر از اونچه که باید، توسط کودک تجربه میشن یه قسمت بزرگی از روح کودک رو می خورن و حجم بسیار عظیمی از تهی بودن رو بجای می ذارن که هیچ وقت پ من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

استیک کچاپ چی توز + شکلات با مغز نارگیل منو همیشه یاد شب های امتحان دوره فوقم می اندازه.

من چی توز کچاپ می خریدم و اشرف چی توز موتوری.

من برا صبونه یه کشلات با مغز نارگیل می خوردم و معده ام رو همیشه اذیت می کرد و اشرف هم یه صبونه کامل.

من همیشه می رفتم و نمره خوب می شدم و اینطوری شد که این دو تا شدن نشونه های موفقیت من در امتحان

امروز آذین استیک کچاپ چی توز خریده بود و من کلی ذوق کردم

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

دورهمی توو اتاق مدیرعامل نشستیم و فوتبال دربی ایران دیدیم.

خیلی کیف داد. سالها بود فوتبال ندیده بودم.

فقط من خانوم بودم و 10، 15 آقا که داشتن استرس می کشیدن.

برا من بیشتر در جمع فوبتال دیدن جالب بود.

خوشم میآد وقتی میگی میری سالن دانشگاه در جمع 100 ، 200 نفری فوتبال می بینی.

نه خانواده نا فایمل های ما فونبالی نیستن الّا من.

تجربه خوبی بود بخصوص که با برد تیم محبوب هم همراه بود.

پسردار بشم حتما باهاش فوتبال می بینم و باهاش استادیوم هم میرم

هله هوله هم که حتما :-)

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

خانوم فروشنده مترو با صورت برافروخته میگه: زن های ایران به حداقل ها هم راضی ان. فقط می خوان یه زندگی سربلند داشته باشن. حداقل ها رو داشته باشن کافیه براشون. از مادرش نقل قول می کرد که زن های ایران مثل کفش ملی قدیم می مونن که با هر شرایطی خوشونو سازگار می کنن و دوام میآرن. هیچی براشون نخری بازم اعتراض نمی کنن. اما به نظر من خیلی از زنها اینطوری ان و این فراتر از مرزهای کشورهاست. زنهایی که نمی دونن حقشون چیه و چه چیزی حقشونه و زنهایی که سواد علمی و شعور اجتماعی وسیعی ندارن هیچ دیدی هم نسبت به حق انسان بودنشون ندارن پس چطور میشه ازشون انتظار داشت که خودشونو بالاتر از کفش ملی بدونن؟ چطور میشه ازشون انتظار داشت که خودشونو مظلوم و بدبخت و بی دست و پای همه کهکشان ها ندونن و برا خوشحالی خودشون تلاش کنن؟ - خانومه خیلی عصبانی بود. دیدم خیلی داره خودشو داغون می کنه. وسط حرفهاش یهو گفتم: ریملت چقدر قشنگ روو مژه هاش نشسته و چقدر زیباتر شدی. باورم نمی شد دو جمله کوتاه بتونه این همه روحیه آدم رو عوض کنه. یهو یه آدم دیگه ای شد. جوری خوشحال شد که: راست میگی؟ چقدر لطف داری. وقت خوبی داشته باشی. یه جمله من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

دیشب به یه اصل مهم پی بردم: اصل بی ارزشی وقت اینجا برا اینکه پله برقی کار می کنه باید شکرگزار باشی برا اینکه بعداز 5 بار پر و خالی شدن آسانسور بالاخره نوبتت شد سوار بشی احساس خوشبختی کنی برا اینکه ماشینی سرعتشو کم می کنه و با غرور اجازه میده از خط عایر پیاده بگذری ازش تشکر کنی از اینکه روزی ازدحام جمعیت ایستگاه مترو اونقدر نیس که 50 دقیقه توو ایستگاه معطل بشی برا بیرون رفتن، خوشحال باشی و خیلی از این برا اینکه ها که هر روز و هر روز باهاشون روبرو می شیم و به ما یادآوری می کنن که متاسفانه چقدر زمان برای ما در پایین ترین درجه از ارزش قرار داره من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 133 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

اتفاقی داشتم توو سایت دیوار می گشتم و اتفاقی بدون اینکه حواسم باشه شهر انتخابی ام، شهر تولدم بود چه وسایل شخصی شیک و نویی رو با قیمت ارزان گذاشته بودن فروش یهو دلم ریخت. اینجا شهر تولد منه. دلم تنگ شد براش. برا مردمانش، برا ترافیکش، برا محله مون و برا خانواده ام. دلم خواست برم همه همه وسایل روو سایت رو بخرم. آخه نوع اجناس و قیمتهاشون دقیقا بیانگر خصوصیات آدماش هستن. اینو من که در اونجا و بعدش در یه پایتخت کلانشهر زندگی کرئم می فهمم. اینجا مردماش بی ارزشترین وسایلشونو با بالاترین قیمت میذارن برا فروش. طوریکه بعضی وقتها خنده ام می گیره از این همه خساست و اعتماد به نفس کاذبی که مردمانش دارن. و اونجا هیشکی قدر خودشو نمی دونه. همیشه اعتماد به نفس پایین و خجالت فراوان رو در دفتار آدمهاش و دختراش می تونی ببینی. همه به این حالت میگن: نجابت. اما من میگم: خجالت بیش از حد. آخه چرا وسایل باارزششون رو این همه قیمت پایین گذاشتن و بعدش نوشتن سر قیمت چونه هم می تونیم بزنیم. این بعنی کاملا احساس عجز. اینکه دخترا درآمد نداشته باشن و خودشو دست کم بگیرن هم می تونه از عوارض این حالت ها باشه. کاش بتونم روزی من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03

من امروز خیلی مریضم. سرما خوردگی هفته قبلم، امروز به اوجش رسیده.

بیحال و خسته. دلم فقط یه کاسه سوپ داغ می خواد و یه پتو روو خودم روو مبل.

بوی غذای داغ همیشه حال منو خوب می کنه. اما این بار دلم می خواد با کمی ناز و لوس کردن، قاشق قاشق سوپ ولرم آروم آروم بدن بخورم.

یه سوپ با طعم خونگی بغلی.

من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 13:03